احسان محمدی فاضل: دیشب که پیاده میرفتم سمت خونه پسرک دستفروشی صدایم کرد و گفت آقا بیا برای ولنتاینت کادو بخر. به سمتش رفتم، با خنده بهش گفتم به ولنتاینم چی بدم که خوشحال بشه ؟ با دقت به اجناس نگاه کرد شکلاتی رو انتخاب کرد، انگار که خودش دلش می خواست آن را به ولنتاینش بدهد. ازش خریدم بازش کردم لب جوی که بوی لجنش آدم را خفه می کرد نشستم. بسته شکلات را که باز می کردم صدای نفس عمیقش که از فاصله بو می کشید شنیدم انگار با تمام وجود بوی آن شکلات را میخواست به مشامش برساند.

بهم نگاه کرد و گفت نمی خوای بدی به عشقت؟

گفتم میخوام ببینم چه مزه ای هستش اگه خوب بود یکی دیگه ازت بخرم ببرم براش ولی به شرطی که خودت هم بیای بخوری که خواستی به مشتری دیگه بفروشی ببینی چه مزه ای داره؟

نصفش کردم یه تیکه بهش دادم، چشمانش عجیب خسته و معصوم بود، دستانش از سرما کبود، سوز سرما گونه هایش را به شکل اگزما درآورده بود. میشد از روش یه رمان ترسناک نوشت اصن خودش فهرست شیندلری بود باسه خودش. وقتی به فرزند خودم فکر می کردم  سینه ام از فشار می خواست کنده بشه. توان جایگزینی اونو با خانواده خودم نداشتم. شبها کجا می خوابه ؟ کی بیدار میشه ؟ کی بهش محبت می کنه ؟ اصن مفهومشو می فهمه ؟.


صداش کردم گفتم تو برای ولنتاینت چی خریدی ؟ چشم تو چشم بهم خیره شده بودیم نمی دونستم می خواست بهم فحش بده یا داشت فکر می کرد!
بهش گفتم تا فردا وقت داری فکر کنی چون فردا ولنتاینه!
گفت شاید از همین بدم خوشمزه بود و فوری نصف شکلات که نخورده بود رو گذاشت تو جیبش
خندیدم گفتم یکی دیگه بهم بده.
دوباره شکلات رو باز کردم گفتم نصفشو من میدم به ولنتانم نصفشو تو بده به ولنتاینت

بهم گفت از این دانشجوایی که داری تحقیق می کنی ؟ ما رو از کار بیکار نکنی
خندم گرفته بود بهش گفتم دانشجو هستم ولی از اینا که مشقاشو یکی دیگه می نویسه.
دوتامون خندیدیم و خداخافظی کردم اومدم

داستان اون کودک کار همچنان ادامه دارد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زندگی، عشق است... برنامه ریزی درسی iroonidownload Kyle دوربین های دیجیتال بازرگانی سایناویژن سایت رسمی EMAD Angela سرگرمی 97 فیکوس لیراتا